0=3+3

ساخت وبلاگ
Daddyامیدوارم خوب شده باشه....منتظر نظرات خوشگلتون هستم.--------------------------------------------------------DADDYWriter:the byuntaeyandereTranslate by Mahi01کارمندای شرکت از ترس خم شدن وقتی صدای فریاد لوهان تو محوطه پیچید.لوهان داد میزد و اونارو به خاطر هدر دادن مفرط پول کمپانی سرزنش میکرد. -شما احمقا فکر کردین پول علف خرسه؟ اون درحالی که داد میزد، پوشه مدارک توی دستشو با خشونت روی میز کوبید و باعث شد میز آروم بلرزه. کارمندا به محض دیدن نگاه غضب آلود لوهان و انتظارش برای جواب، به زور آب دهنشونو قورت دادن. -خب؟ لوهان داد زد....و ادامه داد -هیچ کدوم از شماها نمیخواد جواب لعنتیه منو بده؟ هیچ کس از ترس رئیس عصبانی روبروش،حرفی نزد.اونا مطمئن بودن به محض باز کردن دهنشون و حرف بی خود زدن...اخراج میشن. لوهان بی رحم بود... لوهان روی صندلی نشست و همونطور که شقیقه های دردناکشو میمالید گفت -میدونین چیه؟ قلپی از آب توی لیوان روی میز خورد و ادامه داد -شما همتون سریع از جلو چشمم گم میشین قبل ازاینکه شغلتونو از دست بدین. همه از ترس تقریبا بیرون دویدن...درحالی که از سرعت زیادشون صندلی ها روی چرخ هاشون تاب میخوردن و برگه ها مثل برگهای پاییزی به سمت زمین سقوط میکردن. لوهان آه بلندی کشید و نفس شو با غرغر بیرون داد. چند دقیقه بعد، صدای تلفن شرکت بلند شد. اونو برداشت و با فریاد جواب شخص پشت خط رو دا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 5959 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 17:42

دیروز داشتم تو سایت چرخ میزدم ، دیدم پی دی اف این فیکو یادم رفته بزارم. دیگه الان گذاشتم دیگه...~

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 155 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 17:42

قسمت41کای لبخند زد وگفت- راستش....سهون یه مهمون خیلی عزیز داره..نه..در اصل دوتا...اتاقای پایین برای خدمتکارا ساخته شده و مناسب مهمون نیست.مادر سهون و سهون هم اجازه ندادن اتاق خالیه پایین رو براشون در نظر بگیریم...حالا هم قراره اونا تو اتاق سهون بمونن...لوهان با چشم های درشت شده از جاش بلند شدو گفت-خب من میرم پایین.من مشکلی ندارم که...چرا من نرم؟کای با مهربونی دست لوهان رو گرفت و اونو دوباره سرجاش نشوند.-درسته که مهمونای مهمین..اما نه به مهمی تو...خودت میدونی آدمای این خونه چقدر رو تو حساسن.پس انقدر شلوغش نکن.لوهان با خجالت، درحالی که پروانه ها توی شکمش در حال پرواز بودن، زمزمه کرد-خب...اگه سهون هیونگ اذیت بشه چی؟؟کای فکری کرد -خب...میتونی تو بیای تواین اتاق تا اوناهم تو اتاق تو بمونن.چطوره؟اینجوری نه شما اذیت میشین نه اونا...تازه....مط..مطمئنم به هر دوتون خوش میگذره.لوهان به فکر فرو رفت.نمدونست باید چیکار کنه.از طرفی خوشحال بود که میتونه کنار سهون باشه و از طرفی ناراحت بود که نکنه سهون اینو نخواد-اگه...اگه من بیام اینا بمونم...هیونگ ناراحت نمیشه؟کای تلخ خندی زد و گفت-اون از خداشه.همش غر میزنه میگه نمیدونم چرا لوهان باهام راحت نیست.وقتی نیستی کلی اذیتمون میکنه و واسه رفتارای معذبت دلیل میخواد.لوهان لبخندی از روی ذوقش زد و گفت-پس من از خودش اجازه میگیرم و بعد وسایلمو جمع میکنم/////// 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 429 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 17:42